سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اشعار و داستانهای عاشقانه
  •   داستان دونیمه(قسمت دوم)
  • از بچگی عاشق داستان‌هایی بودم که می‌گفتند همه‌ی آدمها یک نیمه‌ی‌گمشده دارند که تا ابد به دنبال آن نیمه می‌گردند. 

    ولی مگر می‌شد با آرش از این جور بحثها کرد منطق ریاضی او این چیزها را تاب نمی‌آورد برای هر اتفاقی دنبال استدلال و دلیل منطقی بود. وقتی به همهِ‌ی این چیزها بدگمانی و وسواسی بودن او را هم اضافه می‌کنم دیگر نمی‌توانم قصه‌هایی را که راجع به شباهت من با آن همبازی دوران کودکی ‌اش تعریف می‌کرد، باور کنم. یک‌بار از من پرسید راستش را بگو اگر یک‌روز آن چیزی را که می‌گویی نیمه‌ی پنهان، یا چه می‌دانم نیمه‌ی گمشده همانی که توی چشم‌های من دیدی را توی چشم یک نفر دیگر هم ببینی چه؛ آن‌وقت چه می‌کنی؟

    بعضی وقت‌ها دلم برایش می‌سوخت همه چیز را می‌پیچاند و سخت می‌گرفت؛ شاید فقط به این خاطر که توی دنیای او جایی برای شهود وجود نداشت.   


    امروز موقع بالا آمدن از پله‌ها باز هم او را دیدم از وقتی که فهمیدم او هم توی این ساختمان زندگی می‌کند دیگر محال است سوار آسانسور شوم فکر روبه‌رو شدن با او آنهم توی آن جعبه‌ی آهنی دیوانه‌ام می‌کند همین‌طوری هم توی آسانسور نفسم بند می‌آید و تپش قلب می‌گیرم. مثل اینکه او هم خیلی دوست ندارد سوار آسانسور شود البته برای او که طبقه‌ی دوم است خیلی هم فرقی نمی‌کند.

    کیف چرم قهوه‌ای دستش بود کت و شلوار مشکی پوشیده بود چقدر بهش می‌آمد آنوقت‌ها هیچ‌وقت کت نمی‌پوشید جرأت نکردم توی چشم‌هایش نگاه کنم چند تار مو روی شقیقه‌اش سفید شده بود. قیافه‌اش مردانه شده.آن‌وقت‌ها خیلی لاغر بود اما حالا چهار شانه است و قدش بلندتر به نظر می‌رسد. از دور که دیدمش دلم لرزید. همان چشم‌ها، همان نگاه‌ها. جوری نگاهم کرد که یک لحظه همه‌ی بدی‌هایش را فراموش کردم حتم دارم می‌داند چه به روزم آورده. می‌داند اگر بخواهد تا آخر دنیا هم می‌تواند مرا دنبال خودش بکشاند برای همین هم برگشته.

    اما من محلش نمی‌دهم.اصلاً محلش بدهم که چه؟ وقتی بی‌خبر مرا تنها گذاشت و رفت باید فکرش را می‌کرد. باید می‌فهمید که یک‌روز دلتنگ می‌شود و می‌خواهدکه برگردد. مگر من دلتنگ نشدم. مگر من اشک نریختم؟ یک‌ماه تمام کارم شده بود گریه‌زاری. توی چهره‌ی همه‌ی مردهای دنیا فقط او را می‌دیدم و بس. آخرسر هم به خیال اینکه او را فراموش کنم زن  فرهاد شدم و از چاله به چاه افتادم. خیلی سخت بود نمی‌توانستم با کسی که هیچ احساسی به او نداشتم زندگی کنم. داشتم دیوانه می‌شدم اما فرهاد به طلاق راضی نمی‌شد فکر می‌کرد اگر بچه‌دار شویم همه چیز درست می‌شود اما نشد، دوبار حامله شدم و هردوبار شش ماه نشده، بچه‌ام سقط می‌شد. دکتر می‌گفت رحم شما خیلی ضعیف است نمی‌تواند ُنه ماه تمام بچه‌ را نگه دارد. همین که بچه رشد می‌کرد و شروع می‌کرد به وزن گرفتن، سقط می‌شد اما من می‌دانستم همه‌ی اینها تاوان گناهی بود که کرده بودم. گناه باکره نبودن. من قبل از این که با فرهاد ازدواج کنم باکره‌گی‌ام را از دست داده بودم این را فقط خودم می‌دانستم، هی‌چوقت نگذاشتم فرهاد از این ماجرا بویی ببرد. انگارکه من لیاقت مادر شدن را نداشتم. فرهاد هم وقتی دید ما نمی‌توانیم بچه‌دار شویم این خانه را به نامم زد و از هم جدا شدیم. شاید فکر می‌کرد اینطوری دیگر دینی به گردنش نیست . اما من تا آخر عمر مدیون و شرمنده اویم.

    شاید اگر آرش نبود حالا من هم مثل همه‌ی زن‌های دنیا با شوهر و بچه‌هایم زندگی می‌کردم.

    شش ماهی می‌شود که ما با هم همسایه‌ایم. هر روز یکدیگر را می‌بینیم بی‌آنکه چیزی بگوییم یا حتی به‌هم نگاه کنیم.  نمی‌دانم قرار است چه اتفاقی بیفتد ولی یک چیز را خوب می‌دانم که دوستش دارم، که عاشقش‌ام، که اشتباه نکرده‌ام و پشیمان نیستم از اینکه روزی با او بوده‌ام بدون آنکه زنش باشم.

    نمی‌دانم این‌دفعه مرا با که عوضی گرفته؟ آدرس خانه‌ام را از کجا پیدا کرده؟ اصلاً این‌همه وقتش را صرف کرده که چه؟ که بیاید و با من همسایه شود؟ خوب آخرش که چه، که مهر سکوت بر لب بزند؟ چه چیز را می‌خواهد ثابت کند؛ که آدم دیگری شده، که باورش شده توی این دنیا بعضی اتفاق‌ها را نمی‌شود با عقل و منطق آدمیزاد توضیح داد و تفسیرکرد. هه، نوشدارو  بعد از مرگ سهراب. شاید هم منتظر است تا من قدم پیش بگذارم. یک وقتی آرزویم این بود که زنش باشم؛ خانم خانه‌اش، مادر بچه‌هایش، اما حالا دیگر به این چیزها فکر نمی‌کنم همان اسم فرهاد توی صفحه‌ی دوم شناسنامه‌ام برای هفت پشتم بس است. امروز همه‌ی اسباب و اثاثیه‌هایم را جمع کردم و توی کارتن گذاشتم. اسبابم زیاد نبود. عادت ندارم چیزهای اضافه دور خودم جمع کنم. از اینکه دور و برم شلوغ باشد بیزارم. به بنگاهی سرِ کوچه سپرده‌ام یک مشتری خوب برای خانه‌ام پیدا کند. می‌روم شمال پیش مادرم.

    توی محوطه روی نیمکت نشسته‌ام. فردا از اینجا می‌روم ولی با او چه کنم؟ نمی‌توانم از او دل بکنم نمی‌دانم از رفتن من چه حالی می‌شود؟

    یکدفعه او را می‌بینم که از دور پیدایش می‌شود. به ورودی ساختمان که می‌رسد یکی از پشت سر صدایش می‌زند: ساسان،ساسان جواب نمی‌دهد. من همین‌طور هاج و واج مانده‌ام مردی که این چند‌وقت بارها او را با آرش دیده‌ام می‌دود جلو و این‌دفعه فریاد می‌زند آقای ساسان پدرام.

    آقای پدرام برمی‌گردد و به طرفش می‌آید با هم خوش و بشی می‌کنند. روی شانه‌اش می‌زند و با هم می‌روند توی ساختمان. ساسان می‌رود تو، اما آرش هنوز هم آن‌جاست دارد مرا نگاه می‌کند؛ با همان بلیط اتوبوسِ در دستش. دیگر چیزی نمی‌بینم.

     



  • نویسنده: پوریا(جمعه 90/9/25 ساعت 9:47 عصر)

  • نظرات دیگران ( )


  •   لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • زندگی نامه یک دریافت کننده عضو
    برگِ دوم-پارههایی از رمان «دفتر خاطرات ثریا میم»
    برگِ اول-پارههایی از رمان «دفتر خاطرات ثریا میم» قسمت آخر
    پارههایی از رمان «دفتر خاطرات ثریا میم» قسمت اول
    داستان مسافر اتاق شماره 17
    داستان دونیمه(قسمت دوم)
    داستان دو نیمه(قسمت اول)
    داستان کلید
    یادی وحکاینی (قسمت دوم وآخر)
    یادی و حکایتی(قسمت اول)
    قسمت دوم داستان نیمه دوم
    داستان دونیمه(قسمت اول)
    نامه شهید عباس دوران به همسرش
    دانلود کتاب غروب جلال از سیمین دانشور
    دانلود کتاب مرگ در ونیز
    [همه عناوین(59)][عناوین آرشیوشده]
  •    RSS 

  •   خانه

  •   شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ



  • کل بازدید : 23220205
    بازدید امروز : 125
    بازدید دیروز : 319
  •   پیوندهای روزانه
  • n-4..swf - 38.5 Kb
    شعر و داستانهای عاشقانه [401]
    سیاسی ،اجتماعی [160]
    دانلود نرم افزار موبایل و غیره به صورت رایگان [218]
    [آرشیو(3)]


  •   فهرست موضوعی یادداشت ها

  • داستان[16] . داستان[2] . اتاق شماره 17,داستان,داستان عاشقانه,داستان اجتماعی,داستان زیبا . اهدای عضو.خاطرات یک دریافت کننده.اهدای عضو . خاطرات یه دریافت کننده عضو.اهدا کننده،دریافت کننده.خاطرات اهدا ک . خاطرات،دریافت کننده عضو.اهدا کننده.اهدای عضو.داستان اهدای عضو.خا . داستان ثریا میم,داستان ثریا م . داستان رنجیر عشق،عشق،داستان عاشقانه،داستان اجتماعی،داستان،داستان . داستان عاشقانه،داستان،داستان های اجتماعی،داستان های پندآموز . داستان غم انگیز،داستان،داستان یک دختر،داستان های غم انگیز . داستان لاستیک،داستان پنداموز،داستان زیبا،داستان عاشقانه . داستان,ثریا میم,داستان ثریا م,داستان ثریا . داستان,داستان عاشقانه,داستان اجتماعی,رمان . داستان,شعر,داستان اجتماعی,رمان,داستان های جالب, . داستان,مقاومت,عکس،کلید,پول,کارت اسکایپ,کارت ویزا,شارژ کش یو,پول، . داستان.گوره خر.کوره خر.داستان گوره خرها،خر ها،پوره،گوره،کوره خره . داستان،داستان عاشقانه،داستان اجتماعی . داستان،داستان کوتاه،داستان های قشنگ،داستان های آموزنده،داستان ها . داستان،داستان های عاشقانه،داستان های اجتماعی . داستان،نامه . دانلود کتاب سووشون،سووشون،سیممین دانشور . دو نیمه،نیمه،داستان دو نیمه،داستان،رمان . شهید عباس دوران،نامه به همسرم،نامه شهید عباس دوران . غروب های غریب.دانلود کتاب عاشقانه،کتاب غروب های غریب . مار،ماردرگلو،داستان،رمان،ماربازی،باری با مار،گلو،ماردر گلو،داستا . مرگ در ونیز،دانلود کتاب توماس مان،مرگ در ونیز،دانلود رایگان کتاب . نهایت عشق،داستان عاشقانه،داستان پندآموز،داستان عاشقانه . کتاب غروب جلال از سیمین دانشور،سیمین دانشور،دانلود کتاب غروب جلا .
  •   مطالب بایگانی شده

  • آرشیو داستان ها

  •   درباره من

  • اشعار و داستانهای عاشقانه
    پوریا

  •   لوگوی وبلاگ من

  • اشعار و داستانهای عاشقانه

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  


  •  لینک دوستان من

  • PARANDEYE 3 PA
    سفیر دوستی
    .: شهر عشق :.
    شعر و داستانهای عاشقانه
    آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
    مذهب عشق
    دهاتی
    دکتر علی حاجی ستوده
    برای سلامتی مهدی صلوات
    حاج آقا مسئلةٌ

    جوکستان ، اس ام اس ، جوک ، لطیفه ، طنز ،jok+sms

    ترانه سرا
    مرجع بازی های آنلاین
    جوک،عکس،SMS
    Free Links

  •  لوگوی دوستان من





































  •   اوقات شرعی
  • اوقات شرعی